«رستاخیز»؛ آینه ای از روسیه پسا انقلاب صنعتی

سی‌وهشتمین نشست انجمن ادبی خورشید با محوریت نقد و بررسی رمان «رستاخیز» اثر لئون تولستوی» با حضور مریم مطهری‌راد، سمیه عالمی، مرضیه نفری، سیده‌فاطمه موسوی، معصومه امیرزاده، فاطمه نفری و سیده‌عذرا موسوی برگزار شد.
رستاخیز بیرونی، بیداری درونی
در آغاز نشست، سمیه عالمی به ارائه تصویری کلی از اثر پرداخت و گفت: رستاخیز سرگذشت شاهزاده دیمیتری نخلیودوف است که زمانی با دختری روستایی به نام کاتیوشا / ماسلوا رابطه‌ای عاشقانه برقرار کرده و سپس او را ترک می‌کند. کاتیوشا پس از این سرشکستگی به فقر، فحشاء و سقوط دچار می‌شود. نخلیودوف در آغاز داستان مردی اشرافی، خودمحور و سرگرم امور بی‌اهمیت است و هیچ حسی از مسئولیت یا اخلاق در او نیست. پس از چند سال به‌عنوان یکی از اعضای هیأت‌منصفه در دادگاهی حاضر می‌شود که کاتیوشا در آن متهم به قتل است. این رویارویی، ضمیر اخلاقی او را بیدار کرده و او را وادار به جبران گذشته، نجات کاتیوشا و در نهایت بازنگری در کل نظام اخلاقی، دینی و اجتماعی می‌کند.
وی افزود: از زیبایی‌های این اثر جایگاهی است که نویسنده به شخصیت اصلی داستان در آغاز و پایان می‌دهد. نخلیودوف در آغاز، عضو هیأت منصفه دادگاهی فاسد است، اما عامل اجرای عدالت نیست، ولی در پایان، خارج از ساختار فاسد و در مقام منجی در پی نجات کاتیوشا و باقی زندانیانی است که گرفتار بی‌عدالتی شده‌اند. او در مسیر جبران، به واسطه حقیقت‌جویی به مکاشفه نفس می‌رسد. تولستوی، نخلیودوف را به همان راهی می‌برد که خود تجربه کرده است. او در چارچوب آموزه‌های مسیحی همه را به بازگشت به معنویت و اخلاق فردی می‌خواند و توبه را یادآور می‌شود. رمان از ریشه که در نام آن هم پیداست، تحت تأثیر متن بنیادین مسیحیت است. اولین نمود آن اشاره به رستخیز بیرونی در آغاز کار است. در دو صفحه نخست، بهار دقیق و شاعرانه‌ای توصیف می‌شود و ناگهان میان این همه نو شدن یک احضاریه برای محاکمه بی‌گناهی به دست نخلیودوف می‌رسد؛ حال‌آنکه آدم‌ها از درون دچار فساد و جمودند و این نو شدن هم کمکی به اصلاح امور و نجات جامعه و ساختار از خرابی و تباهی نمی‌کند. ولی این تحول و بیداری در پایان و درحالی‌که شخصیت اصلی دچار رستخیز درونی شده است، با خواندن آیات مکاشفه یوحنا و انجیل متی به کمال می‌رسد. بااین‌وجود نخلیودوفی که متحول شده هنوز در مسیر و در حال رشد و آموختن است.
عالمی گفت: با این رویکرد، شخصیت کاتیوشا هم می‌تواند بازخوانی شخصیت مریم مجدلیه باشد که از همه طرف سنگ می‌خورد، آن‌هم به دست کسانی که خود گناهکارند. او دختری پاک و ساده از طبقه پایین است که خیانت عشقی و بی‌پناهی، او را به فساد می‌کشاند. کاتیوشا مسیر مریم را طی می‌کند و از زن گناهکار به انسانی آگاه تغییر می‌کند و برخلاف انتظار مخاطب، با نخلیودوف ازدواج نمی‌کند؛ بلکه در آزادی اخلاقی خود باقی می‌ماند و با یک زندانی تبعیدی ازدواج می‌کند. این تصمیم او نشان‌دهنده بلوغ و استقلال است؛ عشق و ایثار نخلیودوف را می‌پذیرد، اما به او وابسته نمی‌شود.
رستاخیز و نسبت آن با واقعیت
در ادامه فاطمه نفری عنوان کرد: رستاخیز واپسین رمان تولستوی، ماحصل سال‌ها تدقیق و مطالعه او در فلسفه، عرفان، هنر و غور در کتاب مقدس است. رستاخیز آینه‌ای است تمام‌نما از کشور روسیه در حدود نیم‌قرن پس از انقلاب صنعتی، سنت‌پترزبورگ مدرن، فاصله طبقاتی، فساد دستگاه حاکمه از صدر تا ذیل، و جامعه‌ای که کم‌کم محیای انقلاب اکتبر می‌شود. هرچند که تولستوی با این اثر، بهانه کافی را به دست کلیسا و حاکمیت تزاری می‌دهد تا او را مرتد بخوانند و چاپ تمام آثارش را متوقف کنند، اما با شجاعت، پیه این ماجرا را به تن می‌مالد و از واقعیت‌های جامعه‌اش می‌گوید. واقعیتی که بخشی از آن ریشه در ادبیات رئالیستی قرن نوزدهم دارد، اما تولستوی پا را فراتر می‌گذارد و همت خود را برای نشان دادن تمام حقایق موجود در جامعه و ذات حقیقی انسان به کار می‌بندد.
وی افزود: دیمیتری که در حقیقت خودِ تولستوی و حاصل تجربه زیسته اوست، با محاکمه خود و همراهی با ماسلوا در تبعید به سیبری، تغییر سبک زندگی اشرافی و کمک به آزادی زندانیان سیاسی و دینی، سعی در پالایش روح و جسم خود و رهایی از قیدوبندهای زندگی دارد. ازاین‌رو ندای وجدان بیدارشده‌اش را می‌شنویم که «مهم نیست مردم درباره‌ام چگونه قضاوت کنند، آن‌ها را می‌توانم بفریبم، اما خودم را نمی‌خواهم گول بزنم! هرقدر هم برایم گران تمام شود، زنجیر این دروغ‌هایی که دست و پایم را به بند کشیده‌اند می‌شکنم و همه‌چیز را اعتراف می‌کنم.» تولستوی با خلق شخصیت‌های چندبعدی و به کار گرفتن راوی دانای کل، به‌خوبی از پس انعکاس صدای ذهن شخصیت‌ها برمی‌آید و با تلفیق زاویه‌دید عینی و ذهنی و پل‌هایی که بین ذهن شخصیت‌ها می‌زند، شخصیت‌هایش را می‌سازد و عمق می‌بخشد. به این ترتیب روایتی جذاب و مؤثر ارائه می‌دهد.
نشانه‌های انقلاب سوسیالیستی
عذرا موسوی نیز به موضع تولستوی درباره دیدگاه‌های مارکس پرداخت و گفت: در رستاخیز، تولستوی با ارائه تصویری پانورامایی از زندگی انسان روس، به ساختار سیاسی جامعه و کلیسای ارتودوکس حمله می‌کند. دیمیتری در پیگیری پرونده‌های متعدد زندانیان درصدد برقراری عدالت اجتماعی و احقاق حق گروهی از مسیحیان است که از مذهب ارتودوکس کناره گرفته‌، محاکمه شده‌اند و سرانجام دادگاه آن‌ها را تبرئه کرده است، ولی اسقف اعظم و استاندار، ازدواج‌هایشان را غیر قانونی دانسته و تصمیم گرفته مردها، زن‌ها و بچه‌هایشان را از هم جدا کرده و به زندان بیندازد. حال والدین تقاضا دارند که باهم یک جا زندانی شوند! بنابراین می‌توان گفت که نه‌تنها کلیسا ابزاری در دست حاکمان برای مهار توده‌های مردم است؛ بلکه قدرتی مسلط بر ارکان حاکمیت برای سرکوب ایشان است.
وی افزود: در رستاخیز، نویسنده افکار نوپا و متجددانه «کارل مارکس» را که تنها عمری پنجاه‌ساله دارند، دنبال می‌کند و به آن‌ها اعتبار تازه‌ای می‌بخشد. در مرامنامه مارکسیست‌ها جهانیان به دو طبقه بورژوازی و پرولتاریا تقسیم می‌شوند و تاریخ چیزی جز محصول مبارزه این دو طبقه نیست. بنابراین تولستوی ضمن ترسیم مناسبات میان این دو گروه، دیمیتری را شخصیتی ترسیم می‌کند که پس از یک انقلاب درونی، با پیروی از نظریه نفی مالکیت فردی و تصاحب زمین به‌عنوان مصداقی از بی‌عدالتی در حق کشاورزان، مزارع خود را میان آن‌ها تقسیم می‌کند و وجوهی از حرکت به‌سوی جامعه سوسیالیستی را نشان داده و پیش‌گویی می‌کند.
موسوی گفت: با اینکه دیمیتری مدام با کلیسا در کشمکش است و پیروان آن را برنمی‌تابد، ناگهان در پایان داستان به مکاشفه‌ای دست می‌یابد و چهره‌ای جدید از مسیحیت را درمی‌یابد. او راه نجات بشر را در عمل کردن حقیقی به دستورات (الهی) انجیل می‌داند؛ آن هم فقط در پنج دستور ساده و کوتاه که انسان را به صلح با هستی و ترک لذت‌های دنیوی دعوت می‌کند.

     

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا